گفتوگو و نگارش دربارة مفاهيم و علوم قرآن، امري دشوار و نيازمند توجه جدي و بررسي ابعاد مختلف و آراي متفاوت است. مقالات علمي ـ پژوهشي بايد مسئلهمحور، مستند و مستدل باشد و با تعمق در ابعاد و زواياي مختلف يك عنوان جزئي به توليد علم كمك كند. تحليل و نقد اينگونه نوشتهها نيز كاري دشوار و محتاج تكيه بر حقايق قطعي و مسلم است. مقالة «تفسير قطعي سوگندهاي قرآن مجيد»، در كنار محسنات خود، نيازمند نقد اساسي است. اين نوشتار از نوع پژوهشهاي بنيادي است و پس از توصيف برخي از نارساييهاي مقالة مذكور به اين حقيقت راه يافته است كه فواصل آيات در خدمت مفاهيم ارزشمند و والاي آن است و به صورت مستقل موضوعيت ندارد و بيان مصداقهاي گوناگون براي يك واژه نهتنها عامل سرگرداني نبوده، بلكه زمينة رشد و تعالي دانش تفسير را فراهم آورده است.
كليدواژهها: نقد، حسين توفيقي، سوگندهاي قرآن، حروف مقطعه، فواصل آيات.
در شمارة 9 دوفصلنامة علمي ـ پژوهشي وزين قرآنشناخت، مقالهاي با عنوان «تفسير قطعي سوگندهاي قرآن مجيد»، نوشتة استاد «حسين توفيقي» به چاپ رسيده است، كه از نظر حقير، با وجود برخورداري از برخي امتيازات، داراي برخي لغزشهاي آشكار و نيازمند نقد جدي است. از مدير محترم نشريه كه با چاپ اينگونه مقالهها زمينة تبادل نظر و جدال احسن را فراهم آورده، صميمانه تشكر ميكنم و اميدوارم اين روند زمينه را براي پويايي، تكامل و تعالي دانش تفسير فراهم آورد. اين بنده هرگز مدعي نيست كه انتقادات بيان شده، كاملاً صحيح و منطبق بر حقيقت است، بلكه اين نوشتار متناسب با ضعف علمي و نقص بينش اينجانب بر دليلها و شواهدي تكيه دارد كه ممكن است با اصلاح و راهنمايي صاحبان قلم همراه شود.
اين نوشتار از نوع پژوهشهاي بنيادي است و نويسنده به روش تحليل محتوا، ضمن توصيف اشكالات مقالة مذكور با ارائة ادلهاي، به نقد آن مبادرت كرده است. هدف نويسنده، رفع برخي از ادعاهاي غيرمستند و مستدل نويسندة محترم بوده و اين مطلب به معناي انكار بسياري از نكات مثبت و ارزشمند در مقالة مذكور نيست. مقالة استاد توفيقي داراي امتيازات ويژه و نكات مفيدي است، مانند بيان شانزده مورد از تمهيدات قرآن مجيد براي تأمين فواصل (توفيقي، 1391، ص67-68) كه اگر با دليلهاي ادبي و شواهد لازم ارائه ميشد، ميتوانست مفيد باشد. حسن ديگر مقاله خودباوري و ادعاي نوآوري نويسنده است كه بسيار ارزشمند است. مقالة حاضر ضمن نقد مقالة مذكور به تبيين مطالبي چون اصالت مفاهيم آيات قرآن در برابر قالب ظاهري آن، مانع نبودن غالب ديدگاههاي مفسران سدههاي نخست در فهم قرآن، بيمانع بودن تبيين مصداق براي مفاهيم قرآني، ضرورت هماهنگي مفهوم واژگان با سياق سوره و برخي مسائل ديگر پرداخته است.
مقالة مذكور در كنار محسنات فراوان، مشتمل بر اشكالات مبرم و آشكاري است. برخي از نقدهاي وارد بر آن عبارتاند از:
در تعريف مقالات پژوهشي مسئلهمحور گفتهاند: مقاله بايد داراي عنوان محدود باشد تا بتواند در همة ابعاد آن غور كند. اصل در پژوهش نفوذ به ژرفاست نه گسترش دامنه؛ تا حقيقت را به صورت مستند و مستدل ارائه نمايد، درحاليكه مقالة مذكور مشتمل بر چند بحث دربارة حروف مقطعه، سوگندهاي قرآن، تفسير واژة كوثر و برخي مباحث ديگر است كه هريك از آنها درخور پژوهش ويژهاند.
يكي از ويژگيهاي مقاله علمي ـ پژوهشي تطبيق عنوان مقاله با محتواي آن است. نويسندة محترم مقالة خود را «تفسير قطعي سوگندهاي قرآن» نام نهاد است. انتظار خواننده آن است كه نويسنده ارجمند نظريهاي يكدست و پذيرفته و مستدل دربارة همة سوگندهاي قرآن ارائه دهد، درحاليكه مقاله فقط به برخي از سوگندها اشاره كرده و نظر ايشان نهتنها قطعي نيست، بلكه آسيبپذير است. از طرف ديگر مطالبي چون تبيين مصداق كوثر، عصر، و صافات با عنوان مقاله بيگانه است؛ يعني محتواي مقاله اعم از عنوان آن است.
نويسندة محترم مفهوم علم را «تجميع متفرقات و تفريق مجتمعات در ذهن» (همان، ص54) خوانده؛ درحاليكه منبع و گويندة آن را ذكر نكرده است. حتي اگر چنين تعريفي در مورد علم وارد شده باشد، بايد با تعريفهاي ديگري كه وجود دارد، مقايسه شود و قوّت و ضعف آن تبيين گردد. ممكن است گفته شود مقصود نويسنده ارائة مفهوم اصطلاحي اين واژه در مقاله است. اين سخن نيز به دليل استفاده نكردن از اين معنا يا هر معناي ديگر علم در مقاله، نفي ميشود. پس علاوه بر آنكه صحت اين تعريف روشن نيست، ضرورتي هم براي آن وجود ندارد. افزون بر اينكه برخي اصطلاحات محوري مانند تفسير در اين مقاله تعريف نشده است.
محقق محترم عنايت دارند كه «اثبات شيء نفيِ ما عدا» نميكند. به فرض اينكه نويسندة ارجمند مطلبي را ثابت كرده باشد ـ كه چنين نيست ـ دليل بر رد آراي ديگران نميشود؛ رد آراي ديگران نيازمند ارائه دليل است. محقق محترم هيچ دليلي بر غلط بودن سخن آنان ارائه نكرده است. از طرف ديگر كداميك از مفسران سدههاي نخست براساس كدام مدرك و شاهدي مانع فهم صحيح قرآن شدهاند؟ همين نوشتة ايشان سخنشان را نقض ميكند و نشان ميدهد كه مفسران متقدم، متأخر و معاصر مانعي براي تبيين و تفسير نو و جديد ايجاد نكردهاند. علاوه بر آنكه استفاده از تعابيري چون «اظهارات غيرمسئولانه و متعارض» (همان، ص52) «قرآنپژوهان را به ناكجا آباد برده است» (همان، ص54)، «يك مفسر مسلمان هر قدر هم بزرگ باشد، نميتواند از درون پيلة اقوالي كه بر گرد اين واژه قرآني تنيدهاند، بهآساني بيرون آيد» (همان)، «ابهامآفريني مفسران قديم» (همان، ص55)، «نقل اقوال بيپايه و متعارض مفسران غيرمسئول» (همان، ص70) علاوه بر آنكه با فرهنگ پژوهش بيگانه است، هرگز سخن درستي نيست.
همچنين با نقل بدون نقد و توضيح سخن «احمد بن حنبل» دربارة اعتبار نداشتن كتب تفسيري (همان، ص58) گويا آن را تأييد كرده و تفاسير گرانسنگي چون التبيان و مجمع البيان را بياعتبار شمرده است.
نگارندة محترم عنايت نكردهاند كه مفسران قديم با تحمل چه مشقات و زحماتي مطالبي را فراهم آورده و ميراث گرانبهاي علمي را براي ما ذخيره كردهاند. وجود ديدگاههاي مختلف در يك مسئله هرچند ممكن است براي عوام قابل هضم نباشد، براي دانشمندان از آن رو كه زمينه را براي تضارب آرا و تولد رأي صواب فراهم ميكند، امري طبيعي و مبارك است.
نويسندة محترم نوشتهاند: «تعميمهاي بيمورد و تخصيصهاي بيوجه منسوب به ابن عباس و... بسياري از آيات قرآن را در هالهاي از ابهام فرو برده و موجب حيرت سرگرداني قرآنپژوهان شده است» (همان، ص54). اولاً اين ادعايي بسيار سنگين و اثبات آن كاري دشوار است. ثانياً اگر اين تعميم و تخصيصها نبود، دانش تفسير نيز بسان بسياري از دانشها در طفوليت ميماند و اينچنين شاخ و بر نميداد. نويسندگان امروز وامدار پيشينياناند و همين اقوال و نقد يا پذيرش آنها، موجب تناوري دانش تفسير و رويش شاخههاي گوناگون آن شده است.
محقق محترم با تكيه بر فواصل آيات، روابط درونسورهاي را از اين منظر مورد توجه قرار داده، اما رابطة مفهومي و پيوند بين سورهها را نفي كرده و نوشتهاند: «آنان آغاز سورة مكي انعام را اينگونه به پايان سورة مدني مائده ربط دادهاند: لما ختم الله سورة المائدة بآية عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ افتتح سورة الأنعام بما يدل على كمال قدرته من خلق السماوات والأرض وغيره فقال...» (طبرسي، 1372، ج4، ص422 و60). از سخن نويسندة محترم چنين برميآيد كه هيچ ارتباطي بين ترتيب سور وجود ندارد، درحاليكه بسياري از محققان تدوين قرآن را توقيفي ميدانند (خويي، بيتا، ص236-257). حتي اگر اين ديدگاه را نپذيريم، بايد اذعان كنيم كه جمعآورندگان قرآن، سور قرآني را بدون دليل در كنار هم قرار ندادهاند و به فرض كه چنين كرده بودند، بر پيشوايان دين، بهويژه امام علي(ع)، واجب بود كه اين حقيقت را گوشزد كنند و در دوران حاكميت براي اصلاح آن بكوشند؛ زيرا حضرت فرمودند قصد دارند همة سنتهاي اصيل اسلامي را احيا و سنن جاهلي را نابود كنند. به هر صورت سخن گفتن دربارة ارتباط داشتن يا ارتباط نداشتن معنوي سورهها ـ مانند هر مسئلة علمي ديگر ـ نيازمند پژوهش و ذكر دليلها و شواهد كافي است و به صرف ادعا ثابت نميشود.
در مقالة محقق محترم، علم جديدي توليد نشده است. ايشان تنها به گزينش برخي آراي پيشينيان و نقل آن همت گماردهاند، مانند قول دهم فخر رازي (توفيقي، 1391، ص56)، قول تفسير نمونه (همان، ص57)، قول طبرسي (همان، ص58 و 64)، قول شعراني (همان، ص62)، قول طبري (همان، ص63-64)، قول علامه طباطبايي (همان، ص66). علاوه بر آنكه نقل علامه دربارة تفسير سورة صافات است (طباطبايي،1417، ج 17، ص 122)، ولي ايشان آن را بهگونهاي نقل كردهاند كه گويا دربارة تين و زيتون است (توفيقي، 1391، ص 66)، و چون براي اين گزينش دليل نياوردهاند، ترجيح ايشان بلامرجح و مردود است. از طرف ديگر به آراي موافق نظر خود تكيه كرده ولي به نقد آراي مخالف نپرداخته و دليل ناروايي آنها را بيان نكردهاند.
در تفسير واژة «قلم» به شيوة قرآن با قرآن، بدون مستند كردن اقوال و ذكر دليلي قانعكننده مبتني بر اينكه منظور از «علّم بالقلم» (علق:4)، قلم متعارف است و بدون توضيح پذيرفتني براي ارتباط آن آيه در سورة علق با آية «ن و القلم»، نظر «قلم معمولي» را قطعي اعلام كرده است (همان، ص55). درحاليكه اولاً ايشان در ادامة مقاله منكر ارتباط ميان سورههاي قرآن شدهاند و ثانياً ميدانيم كه تازهمسلمانان غالباً با كتابت آشنايي نداشتند و در اوائل بعثت رسول اعظم(ص)، به سبب مشكلات فراوان و مصاف نرم و خزندة دشمن با آيين اسلام، زمينة مناسبي براي فراگيري كتابت براي مسلمانان فراهم نبود و رسول خدا(ص) در سال دوم هجرت، يعني غزوة بدر، فدية برخي اسرا را آموختن خواندن و نوشتن به ده نفر از مسلمانان قرار داد (سبحاني، 1359، ج2، ص35). لذا نميتوان نظر نويسندة محترم را با استناد به آنچه ذكر كردهاند، قطعي شمرد. البته نويسندة نقد در پي نفي عظمت و منزلت نوشتن و توصيههاي فراوان قرآن و پيشوايان دين به نگارش با قلم معمولي نيست، بلكه اذعان ميدارد كه استدلال و تبيين نويسندة محترم نارساست.
اعجاز بلاغي قرآن و توجه به فواصل آيات، بخشي از عظمت قرآن است كه از نظر برخي محققان وجه اصلي اعجاز قرآن نيست (ر.ك: پهلوان، 1382)، بلكه وسيلهاي براي جذب مخاطب و القاي روان و منطبق با طبع لطيف انسان است. جنبة اساسي اعجاز قرآن در اثرگذاري معنوي و هدايتگري آن است؛ چنانكه خداوند عزيز فرمود: «قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أهْدى مِنْهُما أتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ؛ بگو: اگر راست مىگوييد [كه تورات و قرآن از سوى خدا نيست] كتابى هدايتبخشتر از اين دو از نزد خدا بياوريد، تا من از آن پيروى كنم» (قصص:49).
ناقد بدون انكار وجود فواصل در غالب آيات قرآن، معتقد است كه خداوند هرگز در گِرو سجع و قافيه و... نبوده است؛ لذا در برخي موارد مانند سورة قيامت، فواصل آيات را رها كرده و جملة لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ (قيامت: 16) را برخلاف فاصلة ساير آيات آورده كه خود سبب معركهآرايي ارزشمند و توليد مقالاتي مهم شده است (ر.ك: سيوطي، 1421، ج2، ص221؛ فقهيزاده، 1371).
مؤلف محترم اهميت آية «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعينُ» (حمد:5) را تنها در هماهنگي با تناسب ساير آيات و اختتام به «ين» دانسته است؛ درحاليكه بسياري از مفسران هدف از تقدم را حصر معناي عبوديت و استعانت دانستهاند (بلاغي، 1420، ج1،ص57؛ صادقي تهراني، 1419، ج1، ص1؛ تستري، 1423، ج1، ص23؛ شريف لاهيجي، 1373، ج1، ص3؛ فضلالله، 1419، ج1، ص54؛ قرائتي، 1383، ج1، ص28) و اين سخن علاوه بر آنكه با قواعد بلاغت (تقديم ما حقه التاخير يفيد الحصر) (امين شيرازي، بيتا، ص115) سازگار است، از بار معنايي بسيار مهمي نيز برخوردار است. به تعبير علامه طباطبايي، منظور آن، ابداع مفهوم جديد است (طباطبايي، 1417، ج1، ص27). نويسندة تفسير القرآن الكريم، نكاتي مهم و ارزشمند دربارة اين آيه بيان داشتهاند كه مراجعه به آن خالي از لطف نيست (سيدمصطفي خميني، 1418، ج2، ص 1- 68).
در تفسير تسنيم آمده است: آية كريمة «إيّاك نعبد وإيّاك نستعين» بهروشني مفيد حصر عبادت و استعانت در خداي سبحان است و اسماي حسناي الله، ربّ العالمين، الرّحمن، الرّحيم و مالك يوم الدّين كه در آيات قبل آمده، علاوه بر اينكه هريك حد وسط برهاني بر اثبات حمد و حصر آن در خداي سبحان است، حدّ وسط برهان بر «حصر عبادت» و «حصر استعانت» در او نيز خواهد بود؛ مثلاً با استفاده از اسم «الله» برهاني بدين تقرير اقامه ميشود: «ذات اقدس خداوند، جامع و دربر دارندة همة كمالات وجودي است و چنين موجود كاملي تنها معبود و تنها مستعان سراسر عوالم هستي است. بنابراين، عبادت و استعانت ويژة اوست». همچنين ساير اسماي حسناي مذكور در صدر سوره، هريك حد وسط برهاني بر حصر عبادت و استعانت در خداست (جوادي آملي، 1376، ج1، ص417). لذا ادعاي نويسنده علاوه بر آنكه نوعي خرق اجماع بيدليل است، نميتواند در برابر اين انديشههاي مستدل و ژرف مقاومت كند. از طرف ديگر محقق محترم دليلي اراه نكردهاند كه اگر اختتام به «ين» دربر دارندة معناي حصر هم باشد چه گرهاي در فهم معناي آيه ايجاد ميكند و چرا بيان اينگونه مطلب توسط مفسران موجب حيرت و سرگرداني قرآنپژوهان ميشود؟!
نويسندة محترم بدون ارائة دليل و فقط با تكيه بر فواصل، بيان مصداق براي واژهها را نفي كرده و آن را نشانة غفلت مفسران خوانده است! (توفيقي، 1391، ص58) درحاليكه از نظر شيعه، لازمة فهم حقيقت و روح قرآن، مراجعه به معصوم است. علامه طباطبايي ـ كه تفسير الميزان را براساس تفسير قرآن به قرآن بنا نهاده است ـ تأكيد كرده كه اين شيوة تفسير را از پيشوايان دين آموخته است (ر.ك: نفيسي، 1384، ص108 به بعد). يكي از رهنمودهاي پيشوايان دين در فهم قرآن، بيان مصداق آيات است كه نمونههاي فراواني از آن در كتابها و مقالات پژوهشي پيشين و معاصر گرد آمده است. براي مثال، در تفسير «حسنه» در آية «وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ رَبَّنا آتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ النَّارِ» (بقره:201) آمده است كه امام صادق(ع) فرمود: «منظور از حسنه، رضوان خدا و بهشت او در عالم آخرت و فراخي معيشت و حسن خلق در دنياست» (عياشي، 1380، ج10، ص98)؛ يعني «رضوان خدا»، «بهشت آخرت»، «فراخي معيشت» و «حسن خلق» را مصاديق حسنه برشمردهاند (خداياري، 1383، ص21). نمونههاي ديگري از اين دست در تفاسير ديده ميشود.1
نويسندة ارجمند در پي اثبات ادعاي خود مبني بر حاكميت آهنگ و وزنِ واژهها بر ساير امور، «ادبر» و «عسعس»؛ «سمين» و «حنيذ» و... را مترداف خوانده است (توفيقي، 1391، ص61). حتي اگر اين سخن اثبات شود، ساير ويژگيها و امتيازات واژهها را نفي نميكند. به عبارت ديگر، ميتوان استفاده از مترداف را براي حفظ قافيه يا سجع و... قلمداد كرد و در عين حال براي هريك از واژهها، براساس مفاهيمي كه در لغتنامه و فرهنگها ذكر شده، بار معناي خاصي قائل شد. چنانكه راغب «حنيذ» را به معناي گوشت گوسالهاي كه ميان دو سنگ داغ، سرخ و كباب شده باشد (راغب اصفهاني، 1412، ص260) و «سمين» را به معناي فربه و چاق (همان، ص427) دانسته است. البته برخي از پژوهشگران معتقدند اصولاً در قرآن يا حتي در لغت عرب ترادف واقعي نداريم و هريك از واژههاي بهظاهر هممعنا، بار معنايي خاصي دارند كه متناسب با رابطة معناي ساير كلمات جمله است (ر.ك: منجد، 1420ق؛ مصطفوي، 1409، ص 69). برخي قرآنپژوهان نيز معتقدند هريك از واژههاي قرآن، بسان منظومة شمسي، داراي جايگاه خاص خويش است و هرگونه تغييري موجب درهم ريختن معناي مورد نظر قرآن است (ر.ك: بنت الشاطي، 1404، ص82 به بعد). پس توجه به وزن و آهنگ نميتواند موجب نفي افزوني بار معنايي واژهها شود. محقق محترم هيچ دليلي مبني بر تضاد ميان تناسب لفظي واژهها و تفاوت معناي آنها ارائه نكرده است. همچنين توضيح نداده كه چرا تناسب معنايي واژهها با مورد هر سوگند قابل تبيين نيست.
گرچه نويسندة محترم در جايجاي مقالة خود پيشينيان را متهم كرده است، سخناني از آن بزرگواران را كه منطبق با نظر خويش دانسته، بدون نقد، نقل كرده است. مثلاً سخني كه از علامه بزرگوار شعراني دربارة عدد 19 با اين مضمون آورده كه اولاً خداوند صرفاً شمار خازنان جهنم را براي رعايت تناسب فواصل، «تسعة عشر» اعلام كرده است و ثانياً مراد از 19 خصوص عدد نيست، بلكه غايت مبالغه است. اين سخن جاي تأمل دارد (توفيقي، 1391، ص62)؛ زيرا:
الف. اصل در كلام خداوند اداي مقاصد است. خداوند هرگز گرفتار بند و قافيه نيست. شاهد مطلب اينكه در سورة فاطر كه سخن از فرشتگان است، عدول از فواصل بارها اتفاق افتاده است. آخرين حرف آية نخست «ر»، آية دوم «م»، آية چهارم «ن» و... است.
ب. اين ادعا كه عدد 19 در آيه صرفاً براي مبالغه بهكار رفته است، تنها با نظر يكي از محققان اثبات نميشود، بلكه دستكم بايد اثبات شود كه در عرف عرب عدد 19 غالباً چنين منزلت و جايگاهي دارد. اگر هم چنين چيزي اثبات شود اثبات آن در آية مذكور دشوار است؛ زيرا ذيل آيه نشان ميدهد كه انتخاب اين عدد از روي عنايت و حكمتي بوده است. طبق نص آيه، انتخاب اين عدد آزمايشي براي كافران، ماية يقين اهل كتاب، و فزوني ايمان مؤمنان است؛ درحاليكه اگر عدد براي مبالغه باشد چنين آثاري بر آن مترتب نيست.
ه . گرچه عدد هفتاد گاهي براي مبالغه به كار ميرود، اين مسئله كليت ندارد. مثلاً روايات مبني بر بيان اين عدد را در تعداد استغفار نماز شب يا ادعية ديگر هرگز نميتوان بر مبالغه حمل كرد. همچنين استغفار در روايتهاي زير را نميتوان نشانة مبالغه و كثرت دانست:
كان رسولُ الله(ص) يستغفرُ اللهَ في كلِّ يَومٍ سبعينَ مرةً يقولُ أستغفرُ اللهَ ربّي وأتوبُ إليه (ديلمي، 1412، ج1، ص45)؛ وَقَالَ أمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(ع) مَنِ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ فِي السَّحَرِ سَبْعِينَ مَرَّةً كَانَ مِنَ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ فِيهِمْ وَالْمُسْتَغْفِرِينَ بِالْأسْحار (همان)؛ قَالَ الصَّادِقُ(ع) مَنِ اسْتَغْفَرَ اللَّهَ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّةً غُفِرَ لَهُ سَبْعُمِائَةِ ذَنْب (همان). پس استعمال هفتاد در كثرت، كليت ندارد كه بتوان آن را به همة امور تعميم داد.
محقق محترم نوشتهاند: «در آغاز دعوت اسلامي، مردم از تين و زيتون همان دو ميوة معروف را ميفهميدند و پس از چندي صحابه و تابعين براي هماهنگ كردن با طور سنين كه نام كوهي است، معاني متعدد و عجيب ديگري را پيشنهاد كردند و...» (توفيقي، 1391، ص63). اين سخن گرچه ممكن است صحيح باشد، هيچ مستندي براي آن ذكر نشده است. براساس كدام منبع مردم فقط مفهوم انجير و زيتون را ميفهميدند. كدام صحابه و تابعي معنا را تغيير داده است؟ گرچه در مورد «تين» و «زيتون»، ميتوان ادعا كرد كه ساير معاني نقل شده ناچسب است، اگر براساس مدارك صحيح، نام كوهي نيز «تين» باشد، چه اختلالي در فهم قرآن ايجاد ميكند و چه تأثير ناخوشايندي بر آهنگ آيات دارد؟ بيان مطالب در مقالة علمي ـ پژوهشي بايد مستند و مستدل باشد و اين نكته، هم در اثبات و هم در نفي جاري است. بدون دليل و مدرك نه ميتوان چيزي را اثبات و نه نفي كرد. چنانكه گفته شد، نكتهاي كه از علامه نقل شده نيز ربطي به اين دو ميوة مذكور ندارد، بلكه در بيان سوگندهاي سورة صافات است. همچنين نويسندة محترم ذيل عنوان تفسير «قلم» به شيوة قرآن به قرآن دو قول را معروفتر از همه دانسته، ولي براي آن مستندي ذكر نكرده است (توفيقي، 1391، ص57) و نيز مستند مصاديق گوناگون واژة «عصر» در متون تفسيري را ذكر نكرده است (همان، ص58).
دربارة فلسفة استفادة خداوند از حروف مقطعه، يكي از نقلها همان است كه نويسندة محترم آورده است، اما در اين مورد اقوال متعدد ديگري وجود دارد كه دليلي براي نفي آنها ارائه نشده است. براي مثال، علي بن ابراهيم نقل كرده است: «الم، هو حرف من حروف اسم الله الأعظم، المقطع في القرآن، الذي خوطب به النبيـ عليه الصلاة والسلام ـ والإمام، فإذا دعا به أجيب» (قمي، 1367، ج1، ص123)؛ بلاغي نوشته است: «الم، علم معناها عند اللّه ورسوله ومستودعي علمه وأمنائه على وحيه» (بلاغي، 1420، ج1، ص65).
امام خميني(ره) ميفرمايد:
در حروف مقطعة اوائل سور اختلاف شديد است، و آنچه بيشتر موافق اعتبار آيد، آن است كه آن از قبيل رمز بين محب و محبوب است، و كسى را از علم آن بهرهاى نيست. و چيزهايى را كه بعضى مفسرين به حسب حدس و تخمين خود ذكر كردند، غالباً حدسهاى بارد بىمأخذ است. و در حديث سفيان ثورى نيز اشاره به رمز بودن شده است. و هيچ استبعاد ندارد كه امورى باشد كه از حوصلة بشر فهم آن خارج باشد و خداى تعالى به مخصوصين به خطاب اختصاص داده باشد، چنانچه وجود «متشابه» براى همه نيست بلكه آنها تأويل آن را مىدانند (موسوي خميني، شرح چهل حديث، ص351).
استاد مطهري نوشته است:
چند سال قبل روزنامهها نوشتند كه مردى مصرى كه دانشمند كامپيوتر بود3، روى چهارده سورهاى كه با اين حروف آغاز شده محاسبة دقيقى كرد و به اين نتيجه رسيد كه در هريك از اين سورهها اين حروف نسبت به حروفى كه در تمام آن به كار رفته است، نقش بيشترى دارند. مثلاً الف، لام، ميم در سورة بقره نسبت به همة حروف ديگر در بافت آن نقش بيشترى دارند و اين نسبت به قدرى دقيق است كه مغز بشرى نمىتواند حساب كند؛ چون گاهى كسرها به جايى مىرسند كه جز با كامپيوتر نمىتوان به حساب درآورد. و نيز نوشت: به نظر مىرسد كه خداوند با اين حروف مقطعه نحوة شروع كار خودش را بيان مىفرمايد؛ يعنى قول، سخن و انديشه بر ماده، جسم و طبيعت تقدم دارد (مطهري، 1363، ج26، ص118).
صاحب تفسير اطيب البيان نيز نوشته است: «سرّ من اسرار اللَّه استاثره اللَّه بعلمه» (طيب، 1378، ج1، ص121). همچنين مراجعه به تحقيق عالمانه و ژرف آيتالله جوادي آملي دربارة حروف مقطعه، بهويژه قسمت لطائف و اشارات، بسيار آموزنده و مفيد است (جوادي آملي، 1376، ج2، ص65-129).
آيا ميتوان اين آراي بلند و انديشههاي متعالي را ناديده انگاشت و فقط با اتكا به فواصل، افكار پيشينيان را ماية سرگرداني مردم دانست؟! هرچند رعايت فواصل آيات ميتواند يكي از دليلهاي وجود حروف مقطعه در ابتداي برخي سور باشد، هيچ دليلي نداريم بر اينكه وجود حروف مقطعه در ابتداي برخي سورهها منحصراً براي رعايت تناسب فواصل باشد.
نويسندة محترم در تفسير «عصر» به شيوة قرآن با قرآن، مطالبي آورده است، كه براي اثبات مدعاي ايشان كافي نيست. برخي از نارساييهاي اين مطلب عبارتاند از: الف. نويسندة محترم منبعي بلاواسطه براي ترتيب نزولي سورهها ذكر نكرده است. البته اين ترتيب نزول در مجمع البيان و الاتقان و... آمده و نويسندة تفسير همگام با وحي (بهجتپور، 1378، ص 339-404) آن را پذيرفته است. البته برخي پژوهشگران مانند نويسنده كتاب پاي به پاي وحي آن را نقض كرده و نزول سورة عصر را در سال اول بعثت، و سورههاي ضحي، ليل و فجر را در سال دوم خوانده است (ر.ك: بازرگان، پا به پاي وحي). لازمة مقالة پژوهشي نقل و نقد آراي رقيب و ابهامزدايي از صحت ادعاي خويش است، كه نويسندة محترم مقاله بدان اهتمام نورزيده است. ب. در ترتيبي كه ذكر شده پس از سورة ليل، سورههاي فجر، ضحي، شرح و آنگاه سورة عصر آمده است. وجود سورة شرح، در بين اين سورهها، با بيان نويسنده توجيهپذير نيست. ج. دلالت اين اسامي بر اوقات نماز ثابت نيست. د. نماز صبح با عبارت «قرآن الفجر» (إسراء: 78) آمده است. ه. حتي اگر اين اسامي بر اوقات نماز تطبيق كنند، نه مدعاي ديگران را نفي ميكند نه تناسب لفظي مورد نظر نويسنده را. و. بيان مصداقهاي مختلف براي عصر، با منطق تفسيري اهل بيت سازگار است. ز. ادعاي نويسندة محترم مبني بر تأكيد بر تناسب لفظي با انكار مصداقهاي مختلف، همچنين رابطة ذكر معاني و مصداقهاي (توفيقي، 1391، ص54، 55، 58، 59) متفاوت با سرگرداني قرآنپژوهان و به بيراهه بردن و به خطا انداختن اذهان ايشان، روشن نيست.
نويسندة محترم مدعي شده است: «برخي تعميمها در معناي واژة عصر با هم تعارض دارند و ممكن نيست همة آنها در معناي آيه جمع باشد. ثانياً تناسب معنايي بين سوگندهاي قرآن كريم با مطلبي كه به خاطر آن سوگند ياد شده، بسيار اندك است» (همان، ص59)، اما نه نمونهاي از معاني متعارض را نشان داده و نه دليلي بر جمع نشدن معناي آنها ذكر كرده و نه دليلي براي تناسب نداشتن معنايي سوگندها و مطالبي كه براي آن سوگند ياد شده، ارائه كرده است. برخي از دليلهاي نارسايي اين ادعاي وي نيز عبارتاند از:
الف. بسياري از مفسران هريك از سورههاي قرآن ـ بهويژه سورههاي كوتاه را كه يكباره نازل شدهاندـ داراي ساختاري همگون، متناسب و يكپارچه خواندهاند (ر.ك: معرفت، 1415، ج5، ص158 به بعد). نويسندة ارجمند با تكيه بر همين اصل وجود آيات مكي در سورة مدني و بالعكس را نفي كرده و همة سورههاي قرآن را يا مكي يا مدني دانسته است (همان، ج1، ص129 به بعد). علامه طباطبايي در بسياري از موارد، مفهوم دقيق آيات را براساس سياق و پيوستگي عبارات تبيين كردهاند (طباطبايي، 1417، ج1، ص52، 111، 116؛ ج20، ص371). امام خميني معتقدند كه معناي بسم الله الرحمن الرحيم در هر سوره متناسب با مفاهيم همان سوره است و ميفرمايد: «محتمل است كه در تمام سورههاى قرآن اين بسم اللَّهها متعلق باشد به آياتى كه بعد مىآيد؛ چون گفته شده است كه اين بسم اللَّه به يك معناى مقدرى متعلق است. لكن بيشتر به نظر انسان مىآيد كه اين بسم اللَّهها متعلق باشد به خود سوره» (موسوي خميني، تفسير سوره حمد، ص95). پس به چه دليل ميتوان مدعي شد كه سوگند سوره با محتواي سوگند تناسب ندارد؟!
ب. تفسير «کوثر»: نويسندة محترم، در مقدمة مقاله، مفسران قديم را به ابهامآفريني دربارة سوگندهاي قرآن متهم کرده است. به باور وي، آنان دربارة حروف مقطعه و کلماتي از قبيل «کوثر» نيز اظهارات غيرمسئولانهاي کردهاند و با کار خود، بينات الهي را به لغز و معما تبديل کردهاند (توفيقي، 1391، ص 55). او در ادامة مقاله وعده کرده است که با در نظر گرفتن فواصل آيات تفسير قطعي آن سوگندها و نيز واژة «کوثر» را بهطور ضمني بيان کند (همان). اما آنچه در انتهاي مقاله به عنوان تفسير قطعي «کوثر» آمده، تنها اين عبارت است که ميتوانيم با توجه به تناسب لفظي واژة کوثر با واژة «وانحر» و «ابتر»، آن را به معناي «افزوني» يا «خير کثير» بگيريم و معناي خاصي براي آن قائل نشويم! (همان، ص 69) برخي از دلايل نارسايي ادعاي اين نويسنده عبارتاند از:
1. از نويسندة محترم جاي اين پرسش باقي است که مرادشان از تفسير قطعي واژه چيست؟ اگر مرادشان بيان مفاد استعمالي آن به عنوان يکي از مراحل تفسير باشد، هرچند ميتوان بيان مفاد استعمالي را يکي از مراحل ابتدايي تفسير شمرد، تفسير واژه به همينجا ختم نميشود؛ به دست آوردن مراد جدي و مصداق يا مصاديق مورد نظر آيه، مرحلهاي مهم در تفسير است. به باور علامه طباطبايي، مفردات و ترکيبات آيات قرآن به دليل فصاحت و بلاغت ويژة خود در نهايت وضوحاند. ازاينرو رسالت اصلي مفسر، بيش از بيان مفاد استعمالي، تعيين مصداقي است که مفردات و گزارههاي قرآن بر آن منطبق ميشود (طباطبايي، 1417، ج 1، ص 9). بنابراين آنچه نويسندة محترم به عنوان تفسير قطعي اين واژه ترتيب دادهاند، تنها مرحلهاي ساده و ابتدايي در تفسير است نه تفسير قطعي اين واژه. دليلي نداريم که رسالت مفسر به همين ميزان اکتفا کنيم و «معناي خاصي براي اين واژه قائل نشويم» (توفيقي، 1391، ص69).
آنچه از مفسران در مقام تفسير آيه ذکر شده، آميختهاي از بيان مفاد استعمالي و بيان مصاديق آيه است. اگر بر فرض ـ همراه نويسنده محترم ـ معناي آيه را همان «فزوني» يا «خير کثير» بدانيم، آنگاه معناي آيه را معنايي جامع در نظر گرفتهايم که ميتواند شامل تمام مصاديق مذکور در تفاسير باشد و هيچ دليلي بر نفي شمول معناي جامع نسبت به مصاديق مذکور نداريم. هرچند تعيين مصداق انحصاري معناي آيه به قرينة معين معتبر نياز دارد.
از طرفي بيان برخي مصاديق معناي عام آيه ـ اعم از مورد نزول يا غير آن ـ نهتنها نكوهيده و خارج از رسالت مفسران نيست، بلکه به دليل روشنيبخشي به معناي آيه و هماهنگي با هدف نزول قرآن، مطلوب است. چنين امري مؤيداتي از روايات و سيرة اهل بيت(ع) نيز دارد. به گفتة مفسر بزرگ قرآن، علامه طباطبايي، روش اهل بيت(ع) در تفسير قرآن اين است که تفسير قرآن را در مورد نزول منحصر نميکنند، بلکه براي معناي عام آيه مصاديقي ديگر ـ افزون بر مورد نزول آيه ـ بيان ميکنند (همان، ص 41ـ 42). ازاينرو تعيين مصداق براي معناي جامع «خير کثير» نيز از اين قاعده مستثنا نميشود. مفسران گرانقدر، برخي مصاديق خير کثير را در تفاسير خود براي اين واژه برشمردهاند، از جمله اينکه آن را مواهب نبي اکرم(ص) در قرآن بر مقام محمود پيامبر گرامي اسلام (مقام شفاعت)، خود قرآن و نيز حکمت تطبيق کردهاند. جالب توجه اينکه قرآن از برخي از اين مصاديق مانند حکمت به «خير کثير» تعبير کرده است (بقره: 269). در برخي روايات نيز مصاديق ديگري براي خير کثير ذکر شده است. براي نمونه در برخي روايات کوثر، نهري در جنت معرفي شده است:
لما أنزل على رسول الله(ص) إِنَّا أعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ، قال له علي بن أبيطالب(ع): «ما هو الكوثر يا رسول الله؟» قال: «نهر أكرمني الله به» (بحراني، 1416، ج5، ص722)؛ عن علي(ع) قال قال رسول الله(ص) «أراني جبرائيل منازلي في الجنة ومنازل أهل بيتي على الكوثر» (حسيني استرآبادي، 1409، ج1، ص821)؛ روى عن ابى عبد اللَّه(ع) قال «الكوثر نهر فى الجنة اعطاء اللَّه نبيه عوضاً من ابنه» (طبرسي، 1372، ج10، ص836) و «انّه نهر في الجنّة وعدنيه ربى ـ عزّ وجلّ ـ فيه خير كثير، لذلك النّهر حوض ترد عليه امّتى يوم القيامة آنيته عدد النّجوم» (ميبدي، 1371، ج10، ص636)؛ آنگاه كه سورة كوثر بر رسول خدا(ص) نازل شد، علي بن ابيطالب(ع) سؤال كرد: اي رسول خدا، كوثر چيست؟ پيامبر(ص) فرمود: نهري كه خداوند مرا به وسيلة آن گرامي داشته است؛ امام علي(ع) در جاي ديگر نقل كرده است كه پيامبر(ص) فرمود: جبرئيل منازل من و اهل بيت مرا در كوثر به من نشان داد؛ از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود: كوثر، نهري در بهشت است كه خداوند در برابر [مرگ] فرزند پيامبر(ص) به او عطا كرده است. همچنين رسول خدا(ص) فرمود: كوثر نهري در بهشت است كه خداوند من به من وعده داده و در آن خير فراوان است. اين نهر حوضي دارد كه امت من به تعداد نجوم، در روز قيامت نزد من ميآيند.
2.آيا انديشههاي بلند مفسران گرانقدر را ميتوان فقط با تكيه بر تناسب لفظ نفي كرد؟ چنانكه تفسير الصافي نوشته است: «إِنَّا أعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ الخير المفرط الكثير وفسّر بالعلم والعمل والنبوّة والكتاب وبشرف الدّارين وبالذرّية الطيّبة» (فيض كاشاني، 1415، ج5، ص382).
در تفسير پرتوي از قرآن آمده است: «قرآن از آثار همين كوثر وحى و استعداد آن است و خود كوثرى است كه از آيات آن علم و معرفت مىجوشد و هر طالبى را به اندازه ظرفيتش سيراب مىگرداند، و تلاوت آياتش اذهان و نفوس را از اوهام باطل و عادات و اخلاق پست پاك مىسازد و سرچشمة حكمت را از درون فطرتها جارى مىنمايد» (طالقاني، 1362، ج4، ص277).
صاحب تفسير تبيين قرآن مينويسد: «إِنَّا أعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ الخير الكثير، ومن مصاديقه إعطائه(ص) فاطمةƒ» (حسيني شيرازي، 1423، ج1، ص625).
نگارنده الميزان مينويسد: در آخر سوره فرمود: «إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأبْتَرُ» با در نظر گرفتن اينكه كلمة «ابتر» در ظاهر به معناى اجاق كور است، و نيز با در نظر گرفتن اينكه جملة مذكور از باب قصر قلب است، چنين به دست مىآيد كه منظور از كوثر، تنها و تنها كثرت ذريهاى است كه خداى تعالى به آن جناب ارزانى داشته (و بركتى است كه در نسل آن جناب قرار داده)، يا مراد هم خير كثير است و هم كثرت ذريه. چيزى كه هست، كثرت ذريه يكى از مصاديق خير كثير است (طباطبايي، 1417، ج20، ص370).
چگونه ميتوان معاني گسترده و نكات دقيقي را كه در تفسير مفاتيح الغيب (رازي، 1420، ج32، ص307-320) و ساير منابع تفسيري (شريعتي، 1356، ص355-363) براي اين سوره آوردهاند، تنها به دليل تناسب فواصل آيه انكار كرد؟!
فخر رازي مينويسد:
القول الثالث: الكوثر أولاده قالوا: لأن هذه السورة إنما نزلت رداً على من عابه(ع) بعدم الأولاد، فالمعنى أنه يعطيه نسلاً يبقون على مر الزمان. فانظر كم قتل من أهل البيت، ثم العالم ممتلئ منهم، ولم يبق من بني أمية في الدنيا أحد يعبأ به، ثم انظر كم كان فيهم من الأكابر من العلماء كالباقر والصادق والكاظم والرضا(ع) والنفس الزكية وأمثالهم. القول الرابع: الكوثر علماء أمته وهو لعمري الخير الكثير لأنهم كأنبياء بني إسرائيل (رازي، 1420، ج32، ص313).
اين سوره رد بر كسانى نازل شده كه بر پيغمبر اكرم(ص) به سبب نداشتن اولاد خرده مىگرفتند. بنابراين، معنى سوره اين است كه خداوند به او نسلى مىدهد كه در طول زمان باقى مىماند. ببين چه اندازه از اهل بيت را شهيد كردند، در عين حال جهان مملو از آنهاست؛ اين در حالى است كه از بنىاميه شخص قابل ذكرى در دنيا باقى نماند. سپس بنگر و ببين چقدر از علماى بزرگ در ميان آنها هست، مانند باقر و صادق و رضا و نفس زكيه.
بسياري از محققان فاطمه(س) را يكي از مصاديق كوثر دانستهاند (رازي، همان، ص 124؛ نيشابوري، 1416، ج 30، ص 77). همچنين برخي قرآنپژوهان دلايلي اقامه كردهاند كه آن حضرت يگانه مصداق، كوثر است (مهدوي راد، 1382، ص446). ازاينرو، چنانكه گفته شد، ادعاي نويسنده در اين باب، منطق و معيار استواري ندارد و بر اصول پژوهش در تفسير قرآن منطبق نيست.
نويسندة محترم واژة «صافات» را جمع «صافه» خوانده و با استناد به اينكه خداوند مؤنث خواندن فرشتگان را نفي كرده، تفسير صافات به فرشتگان را انكار كرده است (توفيقي، 1391، ص69). اما اين ادعا ناتمام است؛ زيرا چنانكه برخي اهل لغت و مفسران نوشتهاند، «صافات» جمع «صافه» و «صافه» جمع «صافّ» است و مراد از آن، جماعتى است كه افراد آن در صفى منظم قرار داشته باشند (طبرسي، 1372، ج 8، ص 683 (سخن ابوعبيده را با همين مضمون نقل کرده است)؛ طباطبايي، 1417، ج17، ص120) و ازآنجاكه معيار مذكر و مؤنث بودن كلمه، مفرد آن است، واژة «صافات»، همانند واژة «ملائكه» ربطي به مؤنث بودن ندارد. وانگهي با توجه به اينكه سوگندهاي سورة عاديات و سه سوگند نخست سورة ذاريات به فرشتگان اختصاص ندارد، نويسندة ارجمند مفهوم فرشتگان از واژة صافات نفي كرده است (توفيقي، 1391، ص69)، اما ارتباط بين سوگند اين سورهها و دليل نفي معناي مذكور را بيان نكرده است.
خلاصة سخن استاد توفيقي اين است كه سوگندهاي قرآن به تناسب فواصل آيات تبيين شده و با مورد سوگند رابطة معنايي ندارد. روح حاكم بر قرآن فواصل است و نظرهايي كه در مورد معناي متفاوت يا مصداقهاي كلماتي چون عصر و كوثر بيان شده از نظر ايشان غيرمسئولانه و موجب سرگرداني بلكه راه به ناكجاآباد است. نويسندة نقد كوشيده است با ارائة دليل اثبات كند، كه توجه به فواصل ربطي به تبيين مصداق و معاني متفاوت ندارد. روح حاكم بر قرآن، تربيت انسان و رشد اخلاقي اوست و تفاوت بينشها و برداشتها ماية تعالي و تكامل دانش تفسير و امري مبارك و ارزشمند است.
* * *
اکنون که تصميم داريم به حول و قوه الهي براي نقد مقاله «تفسير قطعي سوگندهاي قرآن مجيد» پاسخهايي فشرده و کوتاه ارائه کنيم، خلاصهاي از محتواي مقاله خويش را در اينجا ميآوريم و ميگوييم مقاله مذکور بر دو اصل، يکي ناديده گرفتن اقوال غيرمستند مفسران قديم و ديگري تفسير قرآن با قرآن، استوار شده بود؛ به اين شرح:
اقوال فراوان و تعميمهاي بيمورد و تخصيصهاي بيوجه منسوب به ابن عباس و عِکْرِمه و ضحّاک و کلبي و عطا و مجاهد و سُدّي و مُقاتل و قَتاده و حسن بصري و ابن جُرَيج و کعب الاحبار و وَهْب بن منبّه و امثال آنان بسياري از آيات نوراني قرآن کريم را در هالهاي از ابهام فرو برده و موجب حيرت و سرگرداني قرآنپژوهان شده است؛ علاوه بر اينکه استناد تکتک آن روايات تفسيري به اين اشخاص مسلم نيست و در صورت اثبات اين استناد، ادعاهاي بيدليل آنان کمترين حجيتي ندارد مگر در موردي که ثابت شود چيزي را از معصوم نقل ميکنند.
مثلاً در حالي که از سوگند ياد کردن خداي متعال در چندين سورة مکي به «ليل» و «نهار» و اجزاي آنها يعني «فجر» و «صبح» و «ضحي» به روشني ميفهميم که سوگند به «عصر» در آغاز سورة 103 نيز مربوط به بخشي از روز است که بين ظهر و غروب آفتاب قرار دارد و در زبان فارسي «پسين» و «عصر» خوانده ميشود، آن اشخاص براي اين سوگند معاني ديگري را پيشنهاد کردهاند... معنايي که گفته شد، به سبب هماهنگي با لحن قرآن مجيد در سوگند ياد کردن به اجزاي شب و روز تفسير قرآن با قرآن است؛ مخصوصاً با توجه به اينکه سورههاي ليل، فجر، ضحي (+ شرح) و عصر دنبال هم و به ترتيب فرارسيدن مدلول آنها در شبانهروز نازل شدهاند. ولي افسوس که شيوع آن معاني مختلف و احياناً متعارض در کتابهاي تفسير اين معناي مناسب و مسلم را کمرنگ کرده و قرآنپژوهان را به ناکجاآباد برده است.
آري، اگر در ابتداي نزول قرآن از مشرکان بيسواد مکه انتظار ميرفت معناي کلمة «عصر» را بفهمند و ايمان بياورند، اکنون با گذشت 1400 سال از آن روزگار، يک مفسر مسلمان هر قدر هم بزرگ باشد، نميتواند از درون پيلة اقوالي که بر گرد اين واژة قرآني تنيدهاند، به آساني بيرون آيد و معناي واقعي و شفاف آن را تعيين کند.
اگر مفسران قديم ما را با قرآن کريم تنها ميگذاشتند و معاني مختلفي را براي «عصر» بر سر زبانها نميانداختند، معناي صحيح اين واژه را در فضاي قرآن به آساني ميفهميديم. ولي مطرح کردن آن معاني مصداق کلام حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) شد که «إذا ازدحم الجواب خفِي الصواب» (نهجالبلاغة، حکمت 243).
همچنين در بحث تناسب سوگندها با مطلبي که سوگند به خاطر آن ياد شده است، گفته بوديم «تناسبي که در بسياري از سوگندها ميدرخشد، تناسب لفظي است» و براي تأييد مدعاي خويش بحث فواصل آيات را مطرح کرده بوديم.
حاصل بحث ما بر مبناي دو اصل مذکور و توجه به فواصل آيات اين شده بود که معاني عام الفاظي مانند «عصر» و «تين و زيتون» بايد تخصيص يابد و معاني خاص الفاظي مانند «صافّات» و «عاديات» بايد تعميم يابد.
و در پايان مقاله به منظور نشان دادن نمونهاي از اظهارات غيرمسئولانه و متعارض مفسران قديم، سخني را از مرحوم علامه طباطبايي(ره) درباره تفسير «کوثر» آورده بوديم که در آن پس از نقل بخشي از 26 معنايي که براي اين لفظ مطرحشده است، گفته بودند فقط «خير کثير» و «نهري در جنت» به برخي از روايات استناد دارد و ساير اقوال از گونهاي «تحکّم» خالي نيستند: «وباقي الأقوال لا تخلو من تحكّم» (طباطبايي، 1394، ج20، ص370).
پس از انتشار مقاله، در انتظار نقدهاي علمي و پاکيزه قرآنپژوهان بوديم تا اينکه نقدي را در دفاع از تحکمهاي مفسران قديم دريافت کرديم. در ادامه به صورت اجمالي نقدهاي ناقد را پاسخ ميگوييم.
. نويسنده اين نقد ساختاري را قبول دارد و مانند ناقد محترم معتقد است که مناسب بود تفسير قطعي حروف مقطعه و کوثر در مقالههايي ديگر مطرح شود.
در پاسخ اين نقد ميگوييم که نويسنده درصدد بيان شيوة تفسير سوگندهاي قرآن مجيد بوده است، نه اينکه تکتک آنها را روي کاغذ بياورد و با نقل اقوال مختلف و نفي و اثبات آنها، کار مفسران قبلي را تکرار کند.
ناقد محترم به عبارت «علم چيزهايي را که به غلط به هم پيوستهاند، از هم جدا ميکند و چيزهايي را که به غلط از هم جدا شدهاند، به هم پيوند ميزند؛ بنابراين، علم عبارت است از تجميع متفرقات و تفريق مجتمعات در ذهن» خرده گرفته که چرا منبع و گوينده اين سخن ذکر نشده و اگر اين عبارت «تعريف علم» است، چرا با تعاريف ديگر مقايسه نشده است و...
پاسخ اينکه عبارت مذکور صرفاً ويژگي علم را نشان ميدهد و اگر ما در اين مقاله به بحث تعاريف علم ميپرداختيم، قطعاً مشمول اشکال اول ناقد ميشديم و ايشان کار ما را «عدول از مسئلهمحوري» معرفي ميکرد و گناه اين کار ما از طرح استطرادي تفسير حروف مقطعه و کوثر بيشتر ميبود.
ناقد در ابتداي اين مورد به عبارت معروف «اثبات شيء نفي ما عدا نمي کند» متمسک شده و بر اثر غفلت از معنا و مورد استعمال عبارت مذکور، گفته است که مطلب نويسنده بر فرض اثبات دليلي بر رد آراء ديگران نيست. رد آراء ديگران دليل ميخواهد و هيچ دليلي براي غلط بودن آراء آنان ارائه نشده است.
ولي همه ميدانند که واژه «اثبات» در اين عبارت معروف نه به معناي «اثبات علمي»، بلکه به معناي «اِسناد» است؛ به اين معنا که اگر گفتيم «زيد قائم است»، قيام را از ديگران نفي نميکنيم؛ اما اگر حقايقي مانند «وجود خداي متعال» يا «نبوت حضرت رسول اکرم(ص)» يا «حرکت زمين» يا «گردش خون» اثبات شد، بديهي است که اثبات هر يک از اين امور ماعدايش را نفي ميکند. پس اگر استدلال روشن نويسنده به سوگند ياد کردن خداي متعال در چندين سورة مکي به «ليل» و «نهار» و اجزاي آنها يعني «فجر» و «صبح» و «ضحي» از نظر ناقد انحصار معناي «عصر» به وقت «پسين» را اثبات و آن معاني پراکنده و استحساني را نفي نميکند، نويسنده چارهاي ندارد جز اينکه بگويد: «وَكَم مِن عائِبٍ قَولاً صَحيحاً وَآفَتُهُ مِنَ الفَهمِ السَقيمِ» (المتنبي، 1422،ج 2، ص 1138).
آري، رديف کردن دهها معنا براي الفاظي که تکليف آنها در کتاب الهي روشن است، بر روي ميز تحقيق ومخير يا متحير ساختن پژوهشگر در انتخاب آنها دردي را دوا نميکند. مفسر بايد با فرود آوردن سر تعظيم به سخن حکيمانه حضرت اميرالمؤمنين علي(ع): «اِعْقِلُوا ألْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لأ عَقْلَ رِوَايَةٍ فَإِنَّ رُوَاةَ ألْعِلْمِ كَثِيرٌ وَرُعَاتَهُ قَلِيلٌ» (نهجالبلاغة، حکمت 98) اقوال بيپايه زيد و عمرو را ناديده بگيرد و با استعانت از خداي متعال و به کمک عقل و تفسير قرآن با قرآن، معناي واحدي را که مانند خورشيد ميدرخشد، برگزيند و آن را تفسير قطعي اعلام کند.
همچنين ناقد بر مدعاي نويسنده مبني بر اينکه مفسران قديم با اظهارات غيرمسئولانه و متعارض خويش قرآنپژوهان را به ناکجاآباد برده و مانع فهم صحيح قرآن شدهاند...، به شدت تاخته و آن را عاري از صحت دانسته است. براي پاسخ به اين نقد سخني را از مرحوم علامه طباطبايي ميآوريم. اين مفسر بزرگ پس از اشاره به طبقهاي از مفسران كه روايات را با حذف اسناد در تأليفات خود درج و به مجرد نقل اقوال قناعت ميكردند، ميگويد:
کسي که با دقت در روايات معنعن تفسير تدبر نمايد، ترديد نخواهد داشت که دسّ و وضع در ميان آنها نيز فراوان است. اقوال متدافع و متناقض تنها به يک صحابي يا تابعي بسيار نسبت داده شده؛ قصص و حکاياتي که قطعيالکذب است، در ميان اين روايات بسيار ديده ميشود؛ اسباب نزول و ناسخ و منسوخي که با سياق آيات وفق نميدهد، يکي دو تا نيست که قابل اغماض باشد. و از اينجاست که امام احمد بن حنبل (که خود قبل از پيدايش اين طبقه بود) گفته است: سه چيز اصل ندارند: مغازي و ملاحم و روايات تفسير؛ و از امام شافعي نقل شده که از ابن عباس نزديک به صد حديث فقط ثابت شده است (طباطبايي، 1389، ص73).
همچنين آن حضرت در مقدمه الميزان گفته است: «وأما الروايات الواردة عن مفسري الصحابة والتابعين فإنها على ما فيها من الخلط والتناقض لا حجة فيها على مسلم» (طباطبايي، 1394، ج1، ص13-14).
مرحوم آيتالله معرفت نيز قريب 300 صفحه از کتاب التفسير و المفسرون خود را به بياعتباري مأثورات تفسير و اسرائيلياتي که داخل آنها جولان ميدهند، اختصاص داده و در اين باره حق مطلب را ادا کرده است.(معرفت، 1377، ج2، ص29-311) آري، اظهارات غيرمسئولانه و متعارض چنان مانع تفسير صحيح قرآن شدهاند که حتي حديث مروي از حضرت رسول اکرم(ص) را که در آن «عصر» به «پسين» تفسير شده است، تحتالشعاع خود قرار دادهاند؛ مثلاً عبدالرحمن ثعالبي (م.876) تفسير سوره عصر را اينگونه آغاز کرده است:
قال ابن عباس: «وَالْعَصْرِ» الدهرُ، وقال مقاتل: العَصْرُ هي صلاةُ العَصْرِ، وهي الوُسْطَى، أقْسَم اللَّهُ بها، وقال أُبَيُّ بن كعب: سألتُ النبيَّ(ص) عن «وَالْعَصْرِ» فَقَالَ: «أقْسَمَ رَبُّكُمْ بآخِر النَّهَارِ» (ثعالبي، 1418، ج5، ص625).
شگفتآورتر اينکه ناقد عبارت «بهگونهاي که امام احمد بن حنبل لازم دانست بگويد هيچ يک از کتابهاي تفسيري زمان خودش معتبر نيست» را تحريف کرده و با حذف قيد «زمان خودش» از آن، توانسته است نويسنده را به بياعتبار شمردن تفاسير گرانسنگي چون تبيان و مجمع البيان و... متهم کند. بديهي است که احمد بن حنبل در قرن سوم درباره اين دو کتاب عظيم که در قرون پنجم و ششم تأليف شدهاند، سخني نگفته و سخن وي درباره نادرستي تفاسير زمان خودش نيز همان چيزي بوده است که از مرحوم علامه طباطبايي نقل شد.
و درباره اينکه ميگويد: «مفسران قديم با تحمل چه مشقات و زحماتي مطالبي را فراهم آورده و ميراث گرانبهاي علمي را براي ما ذخيره کردهاند»، يادآور ميشويم که مفسران مورد نظر که نامهاي بعضي از آنان در آغاز آن مقاله و اين جوابيه آمده است، از آنجا که تفسير به رأي ميکردند، زحمت چنداني را متحمل نميشدند. يکي از آنان ميگفت: «عصر» يعني روزگار به سبب عجايبش؛ ديگري ميگفت: «عصر» يعني نماز عصر به سبب فضيلتش و سومي چيز ديگري ميگفت و هلمّ جرّاً. اين تفاسير به رأي پس از چند قرن با تحريفات و تصحيفاتي در مدوّنات نقل ميشد و اعجاب خوانندگان را برميانگيخت؛ زيرا آنان تصور ميکردند همه اين اقوال از خداي سبحان است، در حالي که خدا خواسته بود «عصر» در کلامش را مانند «ليل» و «فجر» و «صبح» و «ضحي» در همان کلام بفهميم و قرآن را با قرآن تفسير کنيم.
ناقد محترم در اين بخش از توقيفي بودن تدوين قرآن نتيجه ميگيرد که سورهها بر اساس ارتباطي کنار هم چيده شدهاند. پاسخ اينکه توقيفي بودن ترتيب سورهها به اين معناست که کسي نبايد ترتيب کنوني را به سليقه خودش بر هم زند؛ وگرنه چگونه ميتوانيم بين سورههاي ناهمگون قريش، ماعون، کوثر، کافرون، نصر، مسد، اخلاص، فلق و ناس که به محتواي آنها کاملاً آگاهي داريم، رابطهاي تعقل کنيم؛ مخصوصاً با توجه به اين حقيقت که سوره نصر در جمع اين سورههاي مکي، يکي از سور متأخر و شايد آخرين سوره مدني است.
سپس ناقد گفته است: «بايد اذعان کنيم که جمعآورندگان قرآن سور قرآني را بدون دليل کنار هم قرار ندادهاند و به فرض که چنين کرده بودند، بر پيشوايان دين به ويژه امام علي(ع) واجب بود که اين حقيقت را گوشزد کند و در دوران حاکميت نسبت به اصلاح آن تلاش نمايد». در پاسخ ايشان ميگوييم که سورههاي بقره تا آخر قرآن چنانکه مشهود است، نه به دليل ارتباط معنايي، بلکه از بزرگ به کوچک مرتب شدهاند؛ هرچند اين ترتيب غيردقيق سوره کوثر را به آخر قرآن مجيد نفرستاده است. و درباره اينکه اگر خلافي در اين مورد صورت گرفته بود، حضرت اميرالمؤمنين(ع) آن را تذکر ميداد، ميگوييم اتفاقاً نقلهايي در اين باب وجود دارد؛ از آن جمله، مرحوم علامه طباطبايي ميگويد:
پس از رحلت پيغمبر اكرم(ص)، علي(ع) كه به نص قطعي و تصديق پيغمبر اكرم(ص) از همه مردم به قرآن مجيد آشناتر بود، در خانه خود به انزوا پرداخته، قرآن مجيد را به تريب نزول در يك مصحف جمع فرمود و هنوز شش ماه از رحلت نگذشته بود كه فراغت يافت و مصحفي را كه نوشته بود، به شتري بار كرده، پيش مردم آورده، نشان داد (طباطبايي، 1389، ص147).
از سوي ديگر، ما نبايد منتظر باشيم که همه اعتراضهاي حضرت علي(ع) بر نابسامانيهاي آن زمان به دست ما رسيده باشد؛ از باب نمونه، اعتراض ايشان بر منع کتابت حديث و الغاي آن منع در زمان حاکميت خودش نيز براي ما نقل نشده است و «عدم الوجدان لا يدلّ علي عدم الوجود».
ناقد مدعي است که در مقاله مورد بحث علم جديدي توليد نشده و نويسنده به نقل گزينشي آراي موافق خود بسنده کرده است. پاسخ اينکه چنين نيست و در مقاله به اقوال مختلف درباره «قلم» و «عصر» و «تين و زيتون» و «صافّات» و «کوثر» اشاره شده است؛ اما نخواستهايم با نقض و ابرام تکتک آراء کاري را که قرنهاست مفسران انجام ميدهند، تکرار کنيم؛ زيرا ديگران به اندازه کافي چنين کردهاند و ما براي اثبات مقصود خود به چنين کاري نياز نداشتهايم.
نقد ديگر ايشان مبني بر اينکه نويسنده سخن علامه طباطبايي(ره) درباره تفسير «صافّات» را به گونهاي نقل کرده که گويا درباره «تين و زيتون» است، بهرهاي از حقيقت ندارد؛ زيرا سخن آن مرحوم در آغاز سوره صافّات درباره مطلق سوگندهاي قرآن مجيد است، نه درباره «صافّات» يا «تين و زيتون».
. تشکيک ناقد درباره تفسير «الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ» کاملاً بيمورد است و همه مفسران «قلم» اين آيه را همان قلم معمولي ميدانند. ضمناً نويسنده ارتباط آخر يک سوره به اول سوره بعدي را انکار کرده بود، نه ارتباط بين مفاهيم قرآن را که لازمه تفسير قرآن با قرآن است.
ناقد محترم کاملاً واقف است که نويسنده در بحث فواصل نگفته بود خداي سبحان در گرو سجع و قافيه و... است؛ بلکه برعکس گفته بود: «فاصله به قيود قافيه و قرينه مقيد نيست».
9. نفي حصر. ناقد مدعي است که نويسنده اهميت آيه «إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَإِيَّاکَ نَسْتَعِينُ» را فقط به هماهنگي با تناسب ساير آيات ميداند. پاسخ اينکه واژه «فقط» در جمله ناقد زايد است؛ زيرا نويسنده افاده حصر را نيز قبول داشت و در پينوشت شماره 17 مقاله گفته بود: «رعايت فاصله در آية مذکور امري ضروري و افاده حصر امري ضمني است».
ناقد محترم مدعي است که نويسنده بدون ارائه دليل و فقط با تکيه بر فواصل، بيان مصداق براي واژهها را نفي کرده است. اين ادعا صحيح نيست؛ زيرا نويسنده با تکيه بر عقل و نه بر فواصل، معاني پراکنده و استحساني مفسران غيرمعصوم را که نامهايشان در صدر مقاله آمده، نفي کرده است. آري، تفسير «عصر» به «پسين» و ترک معاني متفرقه از قبيل «روزگار» و «نماز عصر» و «عصر نبوي» يا «عصر مهدوي» به شرحي که در اصل مقاله و اينجا آمده، هم مقتضاي عقل سليم است که به تفسير قرآن با قرآن امر ميکند و هم مطابق حديث نبوي منقول در رديف 4 اين جوابيه. اما اگر باب مصاديق مفتوح شود و کساني از جنس مجاهد و قتاده و مقاتل و سدّي و کعب الاحبار به ميدان بيايند و براي آيات الهي مصداق بتراشند و آن مصاديق پس از چندي تفسير تلقي شوند، در اين صورت بايد گفت: «علي الاسلام السلام».
ضمناً ناقد براي دفاع از مصاديق تفسيرگونه آن اشخاص، به حديثي از حضرت امام جعفر صادق(ع) متوسل شده که در آن براي لفظ «حسنة» مصاديق متعددي آمده است؛ در حالي که مرحوم علامه طباطبايي براي اينکه کسي مصاديق اين گونه احاديث را تفسير تلقي نکند، در ذيل آن گفته است: «والروايات من قبيل عدّ المصداق والآية مطلقة» (طباطبايي، 1394، ج86).
. ناقد مدعي است که من واژههاي «سمين» و «حنيذ» را مترادف دانستهام و براي آگاهي من و خوانندگان گرامي درباره معاني آنها توضيح داده است. اين ادعا اتهامي بيش نيست؛ واژههاي مذکور در مقاله صريحاً «غيرمترادف» معرفي شدهاند و معاني آنها در آنجا آمده است.
در پاسخ به اينکه چرا اقوال مفسران قديم از نظر نويسنده بيارزش و سخن علامه شعراني ارزشمند و قابل نقل است، ميگوييم همانطور که مشاهده کرديد، نويسنده در ديدگاه خود تنها نيست و علامه طباطبايي و آيتالله معرفت و عالماني ديگر که از اشاره به سخنانشان در اين باره بينياز بوديم، نيز براي مأثورات تفسيري ارزش چنداني قائل نيستند. اما سخن علامه شعراني از نظر بنده منطقي و قابل نقل بود، همان طور که سخنان چندين مفسر بزرگ ديگر به سبب منطقي بودن در آن مقاله نقل شد.
و از اينکه گفتهاند بايد اثبات شود که عدد 19 در عرف عرب براي مبالغه است، معلوم ميشود که ناقد سخن مرحوم شعراني را درست نفهميده است. آن مفسر بزرگ نگفته بود که عدد 19 براي مبالغه به کار ميرود؛ بلکه قرار گرفتن آن عدد در فاصله آيه مورد بحث از نظر ايشان براي مبالغه است. و در پاسخ به اينکه عدد 19 براي آزمايش کافران بوده است، پس نميتواند براي مبالغه باشد، ميگوييم کافران که خود 19 ملائکه جهنم را نميديدند تا آنان را بشمارند و عددشان آنان را بيازمايد؛ بلکه اعلام اين عدد عجيب براي آن ملائکه در قرآن کريم موجب آزمايش کافران ميشود.
. در پاسخ به اين سؤال که از کدام منبع دانستهام در آغاز دعوت اسلامي مردم از «تين» و «زيتون» همان دو ميوة معروف انجير و زيتون را ميفهميدند، ميگويم با شنيدن اين دو کلمه آن دو ميوه به ذهن متبادر ميشود.
اشتباه فاحش ديگر ناقد اين است که ميگويد نکتهاي که از علامه نقل کردهام، نيز ربطي به دو ميوه مذکور ندارد، بلکه در بيان سوگندهاي سوره صافّات است. اين در حالي است که عين عبارت آن مرحوم در صفحه 66 مجله آمده بود و در آن مطلق سوگندهاي قرآن و از جمله، سوگند به «اثمار» وجود داشت.
نويسنده بنا نداشت با نقل اقوال مختلفي که در صدها کتاب آمده است، صفحات مجله را اشغال و مکررات را تکرار کند و «النقّال کالبقّال». هشت مورد آياتي که در صفحه 56 مجله رديف کرده بودم، براي تفسير حروف مقطعه به شيوه قرآن با قرآن کافي بود.
و سخن ناقد در پايان اين فقره درباره ارتباط يا عدم ارتباط حروف مقطعه با فواصل به مقاله من ربطي ندارد؛ زيرا من حروف مقطعه را نه به کمک فواصل، بلکه از طريق قرآن با قرآن تفسير کرده بودم.
. ناقد در اين مورد هم بسيار سطحي سخن گفته و براي مخدوش کردن اجماع قرآنپژوهان بر نزول سورههاي «ليل» و «فجر» و «ضحي» و «عصر» به ترتيب فرارسيدن مدلول آنها در شبانهروز، به کتاب پا به پاي وحي تأليف مهندس مهدي بازرگان متوسل شده است؛ درحاليکه اين کتاب براساس نظريه شخصي و غيرعلمي کتاب ديگر اين شخص به نام سير تحول قرآن نوشته شده است و قرآنپژوهان به اين دو کتاب اعتنا نکردهاند.
اشاره ناقد به نزول سوره «شرح» پس از «ضحي» که در مقاله آمده بود، نيز عجيب است؛ زيرا سورههاي «شرح» و «ضحي» مانند سورههاي «فيل» و «قريش» يکي به حساب ميآيند و فقها معمولاً ميگويند که در نماز نميتوان يکي از آنها را بدون ديگري خواند و اصولاً در آغاز سوره «شرح» سوگندي نيامده است تا ترتيب سوگند به اوقات شبانهروز را بر هم زند.
و سرانجام اين اتهام که من سوگندهاي آن سورهها را به اوقات نماز تفسير کردهام، مايه تأسف است. مگر کسي ميتواند کلمه «ضحي» و حتي «ليل» را به اوقات نماز تفسير کند!؟
. از آنجا که اين نوشته طولاني و ملالآور شده است، از تصحيح اشتباهات فراوان اين بخش طولاني درميگذرم.
. اين سخن که «صافّات» جمع «صافّه» و «صافّه» جمع «صافّ» و درنتيجه، مذکر است، درست به نظر نميرسد و آيه «أوَلَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِکُهُنَّ إِلأ الرَّحْمَنُ إِنَّهُ بِکُلِّ شَيْءٍ بَصِيرٌ» (ملک: 19) براي ابطال آن کافي است.
و بر فرض که اين ادعا در مورد «صافّات» صحيح باشد، با ساير سوگندهاي مختوم به الف و تاء (مانند زاجرات و تاليات و...) چه بايد کرد که به فرشتگان تفسير شدهاند؛ در حالي که قرآن مجيد مؤنث بودن فرشتگان را به شدت نفي کرده است؟ واژه «ملائکة» (جمع مَلَک) نيز موهم تأنيث فرشتگان نيست؛ زيرا اين تاء به بسياري از اوزان جمع مذکر (مانند «ائمّة») ملحق ميشود، بدون اينکه آنها را به مؤنث تبديل کند.
نويسنده معتقد است که معناي سوگندهاي مختوم به الف و تاء بايد تعميم يابد تا هم شامل فرشتگان بشود و هم شامل غيرفرشتگان. در اين صورت، الفاظ مذکور مانند «مخلوقات» و «موجودات» و «کائنات» فارغ از جنسيت خواهند بود و اختلاف مفسران در اينکه مقصود از «صافّات» صفوف فرشتگان است يا پرندگان يا نمازگزاران يا مجاهدان يا موجوداتي ديگر به ائتلاف مبدل خواهد شد.
ناقد در بخش نتيجهگيري خويش مدعي شده است که من در بحث سوگندهاي قرآن مجيد به جاي رابطه معنايي، به فواصل توجه دارم و روح حاکم بر قرآن را فواصل ميدانم. اين در حالي است که در آن مقاله، تفسير «عصر» با در نظر گرفتن رابطه معنايي سوگندهاي قرآن به اجزاي شبانهروز و تفسير «صافّات» با در نظر گرفتن آياتي که از مؤنث شمردن فرشتگان نهي ميکند، به شيوه قرآن با قرآن قطعي شده بود؛ حروف مقطعه نيز با قرآن تفسير شد. بحث فواصل بحثي استوار است و ميتواند به تفسير آيات کمک کند، اما براي تفسير قرآن با قرآن بايد به روابط معنايي آيات توجه کرد.
قرآن كريم، ترجمة ناصر مكارم شيرازي
امين شيرازي، احمد،[بيتا] البليغ في المعاني و البيان و البديع، قم، مؤسسة تحقيقات و نشر معارف اهل البيت.
بحراني، سيدهاشم،(1416ق) البرهان فى تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت.
بلاغى نجفى، محمدجواد،(1420ق) آلاء الرحمن فى تفسير القرآن، قم، بنياد بعثت.
بنت الشاطي، عائشه عبدالرحمن،(1404ق) الإعجاز البياني للقرآن، قاهره، دار المعارف.
بهجتپور، عبدالكريم،(1378) همگام با وحي، قم، سبط النبي.
پهلوان، منصور، «تحقيق در وجه اعجاز قرآن»، (زمستان 1382)، سفينه، ش 1، ص7-15.
تستري، ابومحمد سهل بن عبدالله،(1423ق) تفسير التسترى، بيروت، دار الكتب العلميه.
توفيقي، حسين، «تفسير قطعي سوگندهاي قرآن مجيد»، (بهار و تابستان 1391)، قرآنشناخت، ش 9، ، ص53-74.
جوادي آملي، عبدالله،(1376) تفسير تسنيم، قم، إسراء.
حسيني استرآبادي، سيدشريف،(1409ق) تأويل الآيات الظاهره، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعة مدرسين.
حسيني شيرازي، سيدمحمد،(1423ق) تبيين القرآن، بيروت، دار العلوم.
خداياري، علينقي، «نقش احاديث معصومان در تفسير قرآن»،(بهار 1383) سفينه، ش2، ص7-28.
موسوي خميني، روحالله، تفسير سوره حمد، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خمينى.
ـــــ، شرح چهل حديث، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خمينى.
خميني، سيدمصطفي،(1418ق) تفسير القرآن الكريم، تهران، مؤسسة تنظيم و نشر آثار امام خمينى.
خويي، سيدابوالقاسم،[بيتا] البيان في تفسير القرآن، قم، مؤسسة احياء آثار الامام الخوئى.
ديلمي، حسن،(1412ق) إرشاد القلوب إلى الصواب، قم، نشر سيد رضي.
راغب اصفهاني، حسين بن محمد،(1412ق) المفردات في غريب القرآن، دمشق، دار العلم.
سبحاني، جعفر،(1359) فروغ ابديت، قم، مفيد.
سيوطي، جلالالدين،(1421ق) الاتقان في علوم القرآن، بيروت، دار الكتاب العربي.
شريعتي، محمدتقي،(1356) تفسير نوين، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
شريف لاهيجي، محمد بن علي،(1373) تفسير شريف لاهيجي، تهران، نشر داد.
صادقي تهراني، محمد،(1419ق) البلاغ فى تفسير القرآن بالقرآن، قم، فرهنگ اسلامي.
طالقاني، سيدمحمود،(1362) پرتوي از قرآن، تهران، سازمان انتشار.
طباطبايي، سيدمحمدحسين،(1417ق) الميزان في تفسير القرآن، قم، نشر جامعة مدرسين.
طبرسي، فضل بن حسن،(1372) مجمع البيان في تفسير القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو.
طيب، سيدعبدالحسين،(1378) اطيب البيان في تفسسير القرآن، تهران، انتشارات اسلام.
عياشي، محمد بن مسعود،(1380) كتاب التفسير، تهران، علميه.
فخرالدين رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر،(1420ق) مفاتيح الغيب، بيروت، دار احياء التراث العربى.
فضلالله، سيدمحمدحسين،(1419ق) تفسير من وحى القرآن، بيروت، دار الملاك.
فقهيزاده، عبدالهادي، «تأملي در همپيوندي آيات سوره قيامت»، (تابستان 1371)، مقالات و بررسيها، ش 63، ص31-42.
فيض كاشاني، ملامحسن،(1415ق) تفسير الصافى، تهران، صدر.
قرائتي، محسن،(1383) تفسير نور، تهران، مركز فرهنگى درسهايى از قرآن.
قمي، علي بن ابراهيم،(1367) تفسير قمي، قم، دار الكتاب.
مصطفوي، حسن،(1409ق) روش علمي در ترجمه و تفسير قرآن مجيد، قم، دار القرآن الكريم.
مطهري، مرتضي،(1363) مجموعه آثار، قم، صدرا.
معرفت، محمدهادي،(1415ق) التمهيد في علوم القرآن، قم، مؤسسة النشر الاسلامى.
منجد، محمد نورالدين،(1420ق) الترادف في القرآن، دمشق، دار الفكر.
مهدوي راد، محمدعلي،(1382) آفاق تفسير، تهران، هستينما.
ـــــ،(1383) غبار رهطلب، تهران، هستينما.
ميبدي، رشيدالدين،(1371) كشف الأسرار و عدة الأبرار، تهران، اميركبير.
نفيسي، شادي،(1384) علامه طباطبايي و حديث، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي.
نيشابورى، نظامالدين حسن بن محمد،(1416ق) تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، بيروت، دار الكتب العلميه.
برقوقي، عبدالرحمن،(1422ق) شرح ديوان المتنبي، مکة المکرمة، مکتبة نزار مصطفي الباز.
ثعالبي، عبدالرحمن بن محمد بن مخلوف،(1418ق) تفسير الثعالبي، بيروت، دار احياء التراث العربي.
طباطبايي، سيدمحمدحسين،(1394ق) الميزان في تفسير القرآن، چ دوم، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات.
ـــــ،(1389) قرآن در اسلام، چ پنجم، قم، بوستان کتاب.
معرفت، محمدهادي،(1377) التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، مشهد، الجامعة الرضويه للعلوم الاسلامية.
1. تفسير الميزان درباره «وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ» مينويسد: اين جمله با روز ترويه (هشتم ذىالحجه) و روز عرفه قابل انطباق است، بهويژه اين تطبيق در صورتى كه مراد از فجر و ليالى دهگانه فجر ذىالحجه و شبهاى دهه اول آن باشد مناسبتر است. ولى بعضى گفتهاند: مراد دو ركعت نماز معروف به «شفع» و يك ركعت نماز معروف به «وتر» است، كه در آخر شب خوانده مىشود. دستهاي ديگر گفتهاند مراد مطلق نمازهاست، كه برخي شفع (دو ركعتى و چهار ركعتى) و پارهاي وتر (يك ركعتى و سه ركعتى) است. گروهي ديگر گفتهاند: شفع، روز قربان و وتر، روز عرفه نهم ذىالحجه است. و شماري گفتهاند: شفع تمام انسانهاست، به دليل اينكه فرموده: «وَخَلَقْناكُمْ أَزْواجاً» و وتر خداى تعالى است كه تك است، و بر طبق هريك از اين اقوال رواياتى هم رسيده است (طباطبايي، 1417، ج20، ص279-280)؛ تفسير نمونه نوشته است: مفسران اقوال و احتمالات فراوانى ذكر كردهاند: بعضى بالغ بر بيست قول و بعضى از آن هم فراتر رفته و بالغ بر 36 قول نقل كردهاند! (مكارم، ج26، ص444). همچنين درباره اينكه چرا فرعون را «ذِي الْأَوْتادِ» گفتهاند تفسيرهاى مختلفى است، نخست اينكه او داراى لشكر فراوانى بود كه بسيارى از آنها در خيمهها زندگى مىكردند، و چادرهاى نظامى را كه براى آنها بر پا مىشد با ميخها محكم مىكردند. ديگر اينكه بيشترين شكنجه فرعون نسبت به كسانى كه مورد خشم او قرار مىگرفتند اين بود كه آنها را به چهار ميخ مىكشيد، دستها و پاهاى او را با ميخ به زمين مىبست، يا با ميخ به زمين مىكوبيد. ديگر اينكه: «ذِي الْأَوْتادِ» اصولاً كنايه از قدرت و استقرار حكومت است. البته اين سه تفسير با هم منافاتى ندارد و ممكن است در معنى آيه جمع باشد (مكارم، ج26، ص454-455)؛ همچنين در مورد «وَوالِدٍ وَما وَلَدَ» (بلد: 3) (طباطبايي، 1417، ج20، ص291؛ مكارم، ج27، ص9-10) مصاديق مختلفي مطرح شده است.
2. استفاده از عبارت مترادفات آنها نيز صحيح نيست و بهتر بود از مترداف آنها استفاده ميشد.
3. منظور استاد شهيد، رشاد خليفه است.